تلنگر!!!
خیلی دلم گرفته... نمیدونم از دست کی! از دست خودم؟از دست خدا؟؟؟ امروز تو خونه نشسته بودیم که یهو زد به سرمون بریم پارک واسه ناهار.چون هوا خوب بود گفتم کیانم بره یه چند تا بچه ببینه و روحیش عوض بشه. خلاصه ساعت 2 و نیم بود که رفتیم پارک.چون جمعه بود به سختی جای پارک پیدا کردیم و پیاده شدیم من و کیان کنار ماشین وایساده بودیم(به سمت پارک) و حمیدم داشت وسایل رو از تو ماشین در میاورد که یهو به یه چشم به هم زدن کیان رو اون سمت ماشین تقریبا وسط خیابون دیدم!!! قلبم از جا کنده شد!!!حمید یه نگاه به من کرد و گفت کیاااااااااااااان دویدم و سریع خودم رو به کیان رسوندم و بغلش کردم... خدای من! چه جوری کیان به این سرعت از من جدا شد؟چطور من ندیدمش ک...
نویسنده :
مینا
1:20